ارتفاع سکوت



امام سجاد چشمش بر پیکر غرق به خون پدرش ، عموزاده ها و برادر ها افتاد. ناله ای بلند سر داد. زینب هراسان خود را به او

 رساند ، دلداریش داد  و از او خواست شکیبایی پیشه کند .

امام سجاد با اندوه گفت: چگونه شکیبایی کنم ، در حالی که همه ی عزیزان خود را غرق در خون ، بر خاک می بینم.

زینب با همه ی توان سعی کرد ؛ اندوه ش را کنترل کند . به یادگار  برادرش گفت:

عزیز دلم ، یادگار برادرم ، اندوه به خود راه نده. این واقعه ای بوده که از گذشته های دور ، جدم رسول خدا ، آن را خبر داده است.

ای میوه ی دلم ، جماعتی می آیند و اجساد مطهر شهدا را دفن می کنند.

روزی اینجا زیارتگاه کسانی می شود ؛ که از دور و نزدیک به عشق حسین علیه السلام به این سرزمین خواهند آمد ، تلاش

سلاطین کفر در نابودی مزار آن ها به نتیجه نمی رسد.

سخنان زینب -س- آرامش را به امام سجاد علیه السلام بازگرداند.

به دستور عمر سعد ، کاروان به راه خود ادامه داد. 

اشتراک با ذکر منبع 


وقتی معرفی مولانا حرام می شود.                                                

 

چند سال پیش در یکی از مراکز آموزشی ، در کلاس فارسی عمومی ، بحث مولانا و مثنوی مطرح شد.

سوال کردم:

چند نفر مثنوی را مطالعه و با مولوی آشنایی دارند؟

آشنایی در حد کلاس های دبیرستانی بود.

دوباره سوال کردم ، چند نفر کتاب مثنوی را دیده اند؟

فقط یک نفر پاسخ داد : در کتابخانه این کتاب را دیده است ؛ اما مطالعه نکرده است.

بحث به شمس تبریزی کشیده شد  و دوباره سوال کردم: کسی با شمس تبریزی آشنا است ؟

جوانی پاسخ داد: فکر می کنم ؛ حاکم تبریز بوده است.

با تعجب نگاهش کردم ، جوان ادامه داد : سلطان آنجا بوده  و .

سکوت بر کلاس حاکم شد.

چهره ی تلخ و پر اندوه من ، اجازه ی سخن به کسی نمی داد.

 این روزها که ساختن فیلمی در باره ی مولانا حرام اعلام شده است ؛ با خود فکر می کنم؛ اگر جوان آموزش ندیده با بزرگانی که پشتوانه ی فرهنگی ایران هستند؛ این گونه به غفلت روبرو می شود و شاید گناه نادانستن او بر گردن همه ی کسانی است ؛ که باید آگاهی می دادند و ندادند؛ این فتوا را چگونه باید تفسیر کرد؟

مولانا و صاحب مثنوی ، در کتاب متعالی و با ارزش خود به تفسیر آیات قرآن  می پردازد و با تکیه بر فرهنگ غنی قرآنی موشکافانه ترین روان کاوی انسانی را با خواننده مطرح می کند.

انسان است و مبشر انسانیت و عشق ورزی نسبت به همه ی انسان هاست.

به نقادی تفکر صوفیانه می پردازد و در داستان خر برفت و خر برفت و خر برفت ، تفکر صوفی نمایان نادان را به چالش می کشاند، عارف دین داری است ؛ که بر خلاف دیگر عرفا به صراحت می گوید: هر کجا که از شراب یاد می کند، منظور و مقصود او چیست:

*شراب عشق نبود ز آب انگور / ره نوشیدنش هم از گلو نیست

از این پیمانه و جام و سبوها    /  غرض ، پیمانه و جام و سبو نیست

و یا 

*کجا شراب طهور و کجا می انگور  /  طهور آب حیاتست و آن دگر مردار 

این فتوای  تلخ مرا به یاد تکفیر بسیاری از بزرگان دین در گذشته انداخت و این شعر ابن سینا- زمانی که به او نسبت کفر دادند- که می فرماید :

کفر چو منی گزاف و آسان نبود / محکم تر از ایمان من ایمان نبود

در دهر یکی چو من و آن هم کافر / پس در همه دهر یک مسلمان نبود.

خداوند عاقبت همه ی ما را به خیر کند.

 


 و خدا فریاد تشنه ی زمین را شنید                                 مهری کیانوش راد، اهواز  98        


سال ها رمین از بی آبی رنج می برد ، رودها خشکیدند، ریزگردها در فضای برهوت خوزستان به جولان در آمدند و زمین 

فراموش کرد؛ طعم آب را و مردم یادشان رفت؛ مسیر آب را  .

 کسانی که باید به فکر زمین و مردم باشند ؛ هر دو را فراموش کردند.

خوزستان فراموش شد.

خوزستانی که زخم جنگ را بر پیکر خود داشت و بالاتر از قهرمانی که کریمانه از خود گذشت تا ایران حفظ شود ؛فراموش شد.

خوزستانی که در رگ های خود ، با طلای سیاه خود؛ حیات را به ایران هدیه می کرد؛ فراموش شد.

در بستر آب خانه ساختند و به شادی خشکی زمین آواز سردادند.

رمین رو به آسمان کرد و به طلب باران و جامه سبز و پرطراوت خود از خدا کمک خواست.

به نیاز زمین پاسخ داده شد و آبی به اندازه سرسبزی او هدیه شد.

رودها پرآب شدند و رمین تشنه سیراب شد.

انسان رنجیده و مکدر به خانه ی خود در مسیر رودها نگاه کرد ، به خانه های سست خود که در مسیر آب روان بودند، 

به بی تدبیری خود و .

انسان بر زمین و طبیعت در همه ی سال ها جفا کرده بود 

باران به اندازه نیاز زمین جاری شده بود.

ارتفاع سکوت mkianooshrad 



کوثر  ( بزرگ بانوی اسلام)                                                


کودک بودی و دستانت به مهر

آیه های مادری می سرود

و فلک

گرداگرد تو می چرخید

در خانه ات دری گشوده بود

بابی به سوی نور

تشنگان حقیقت 

به تحیر در او می نگریستند

و چونان ریسمان چاه 

دلو تشنه ی خویش را 

از زلال نام او سیراب

و او 

سیراب نام تو بود.

***

ای کوثر پدر

مادر قله های شرف

در جوشش هزاره ی عشقت

هزار هزار بهار 

به تماشا نشسته است.

اشتراک با ذکر ماخذ mkianooshrad



دیروز عاشورا بود                                                  


دیروز عاشورا بود

من 72 بار مردم، زنده شدم

72 بار تکرار تاریخ را دیدم

امروز ما ادامه ی دیروز است

حسین روح ی توست 

آنگاه که آزاد می شوی

و زینب 

شلاقی که مدام بر تن من می کوبد

ای شلاق بر من بتاز

ای شلاق بر ما بتاز

 تا عریانی را عاشق شویم

ما به پوسته ها عشق می ورزیم

و من عشق را 

تنهاترین می یابم

آنگاه که درد فرد بودن 

مرا به جانب تو می کشاند 

تا مرا در خود پناه دهی

دوتا شویم

و عشق که زبانه کشید 

چشم می گشایم

تو محو شده ای

پله پله 

باید 

به او رسید.




هر روز می گویم.                                                    


هر روز می گویم

فردا روز دیگری است

فردا 

می آید 

اما 

دیگر نمی شود.

روز شعله نکشیده  

خاکستر می شود.

***

آتشی در من است 

که بی شعله روشن است

روز می خواهد 

دیگر شود

یا نشود.

     


هر روز سنگ  ، هر روز گلوله                                               


هر روز سنگ

هر روز گلوله 

هر روز آسمانی 

که بر زمین نمی گرید

هر روز زندگی 

هر روز نوشیدن شراب زندگی 

تو زندگی را در چه پیمانه ای می نوشی؟

پیمانه ی تو 

لیلای توست 

ای مجنون زندگی.



قطار می رود و من .                                                   


قطار می رود 

 با رگ های کشیده ی بر زمین 

 با هزار چشم شیشه ای که نگاه می کند: آب را ، سبزی را ، جوانی را و پیری را.

زمان می گذرد 

وعده ی ما هر جمعه که می رود ، چون زمان که می گذرد.

هر جمعه و قطار 

هر جمعه و دوباره شنبه 

و من 

بر خط زمان پیر می شوم.

ریل های قطار مرا می شناسند 

رفتن که رفتن باشد

ماندن چه حسرتی است

حسرتی بزرگ 

بزرگی آن را دلی می داند که بداند 

دانا پرنده ای است بر قاف زندگی 

عاشقی که دل خود را قمار کرد ه و می ماند

تا ناکجاآباد دلتنگی 

این روزن تنگ زندگی را ، سحر تمنای تو می گشاید

بگذار دل آرزو کند 

بگذار دل .



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زندگی فناوری پـــاریته تغذیه سالم با اجیل و خشکبار Sharpener گروه تشریفات خودرویی هما سفر ایرانیان در تبریز سرزمین برنامه ها صندلی راحت نشین کانون فرهنگی هنری شاه خراسان لاجوردی