قطار می رود و من .                                                   


قطار می رود 

 با رگ های کشیده ی بر زمین 

 با هزار چشم شیشه ای که نگاه می کند: آب را ، سبزی را ، جوانی را و پیری را.

زمان می گذرد 

وعده ی ما هر جمعه که می رود ، چون زمان که می گذرد.

هر جمعه و قطار 

هر جمعه و دوباره شنبه 

و من 

بر خط زمان پیر می شوم.

ریل های قطار مرا می شناسند 

رفتن که رفتن باشد

ماندن چه حسرتی است

حسرتی بزرگ 

بزرگی آن را دلی می داند که بداند 

دانا پرنده ای است بر قاف زندگی 

عاشقی که دل خود را قمار کرد ه و می ماند

تا ناکجاآباد دلتنگی 

این روزن تنگ زندگی را ، سحر تمنای تو می گشاید

بگذار دل آرزو کند 

بگذار دل .


پیشگویی زینب -س- در باره ی مزار حسین علیه السلام کتاب زینب-س- احیاگر تشیع ، مهری کیانوش راد

مولانا در ترازوی تکفیر ، مهری کیانوش راد ، اهواز

و خدا فریاد تشنه ی زمین را شنید

  ,، ,قطار ,دل ,زمان ,جمعه ,    ,می رود ,هر جمعه ,قطار می ,را ،

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شورین کمپو کای کان ایران ذهن خالی ارز دیجیتال - بیت مهر گالری شمیس داناترین ها خدمات ترجمه نوشتار عدالت تیــــــمـای ناآرام تاسیسات شیرآلات و اتصالات خاتم گرافیک